Sadullah Nasiri



تو رفته بودی ولی
زندگی باز در جریان مانده بود
رنگ موی صورتم باز سفید مانده بود
 
می دانم مرگ آمده بود اما
هنوز دل گرفتار مانده بود
 
با اینکه دل به کسی نسپرده بودی اما
چند باری دل برایت مرده بود
 
آن زمان که
عاشقانه به خود می خندیدم
می دیدم نصف شب مانده شادی بر روی لب
حالا که می خندم
چشمانی میبینم که  تا سحر مانده گریان
 
تو رفتی و دلت باز شاد بود
منکه مانده بودم ماندنی
چرا مانده بود آن آدمی که باز پشیمان بود ؟
 
میدانم وقت رفتن لبانت باز خندان بود
مروارید چشم هایت باز شاداب بود
 
اما انگار نمی دانی
شکسته تنی در این غم ها
نمی دانی
مانده غمی در این چشم ها
 
برگرد که دل
می ترسد از این تنهایی ها
برگرد که دل
نمی خندد به این مسخره بازی ها
 
#جلال_ژاله
برگرد که دل
نمی خندد به این مسخره بازی ها
--------------

فیلی ام بی اراده که می ترسد از ابر و ستاره
می افتد بر زمین بی عاج های جاودانه

 
خاطره های مرداب و رنگ مهتاب شبانه
یادم می اندازد مرگ فیل ها را شرافتمندانه
 
عیب ندارد که ندارد آدمی شرافت که فیل ها را شبانه می کشند
عاج ها را زیر نور تاریک ماه به دوش می کشیدند
 
بی شرف ها، عاج فیل ها را می خریدند
آدمیان گرسنه، جواز شرافت می فروختند
 
یک روز فیل ها کنار یکدیگر می میرند
انتقام خود را از آدمیان به آرامی می گیرند
 
 
#جلال_ژاله
#فیلی_که_می_ترسد_از_ماه_و_ستاره
 

                                                                                                           محمد جلال ژاله شاعر و نویسنده کورد


Sadullah Nasiri

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

چاپ کاتالوگ فوری ارزان قیمت باربری تهران مرجع به روز اطلاعات سینما و تلویزیون همه چیز برای تو سبزه زار معرفی سایت | لینکستان بادرود رسانه فروش تردمیل ارزان نصب و اجرای آردواز به صورت تضمینی سفارش آنلاین نایلون حبابدار